صدای پای ماهترین "ماه"
صداي پاهايت را نشنيدم!يعني راستش حواسم نبود كه تو در راهي.گفته بودي كه مي آيي؛مي دانستم ولي ... .اين سال ها ديگر صداي پاهايت مثل دوران كودكي بلند نيست ، ياشايد هم گوش هاي من مثل آن سال ها شنوا نيست.ولي خدا را شكر هنوز چشمانم روي ماهت را مي بيند كه با هزار ناز و اشوه خود نمايي مي كني و وقتي مي آيي شهر مي شود به رنگ تو. ... وچه رنگ زيبايي هم داري تو.سفيدي مثل پاكي تمام لحظه هاي ناب سحر ، دل نوازي مثل صوت زيباي ربنا و سرشار از رحمت مثل سفره خوش رنگ و نقش افطار.
ای ماه ترین ماه!دلم مي خواهد بنويسم دلم برايت تنگ شده بود ولي وقتي خوب به گرد و غبار پوشانده روي دل را مي نگرم حقيقتي تلخ مي آزارد تمام وجودم را!دلم نمي خواهد بگويم...!
خدارا شكر تو مثل ما نه اهل غل و غشي و نه گرد و غبار روي ماهت را ذره اي خدشه دار مي كند.سفيدي و پاك.هر قدر هم من فراموش كار شوم و نا سپاس مي آيي و در گوشم پيام زيبايت را نجوا مي كني.راستي!چه خبر از آن بالاها؟ هنوز هم كسي سراغ ما را مي گيرد؟ هنوز هم حواسشان به ما هست؟ از خانه هايمان چه خبر؟ شنيديم هر قدر اين پايين دنبال ساخت و ساز هستيم آن بالا مي سازيم و مي كوبيم و باز مي سازيم و باز ميكوبيم و باز ... !
خوشحالم كه اين جا هستي.اين را دلم مي گويد و دلم هم تاييد مي كند.انگار كه غرق شده ام در درياي سفيدت.وچه خود باختن لذت بخشيست غرق شدن در اين دريا.
شنيده ام خيلي زود راهي هستي.گفتند 29 يا 30 روز فقط! آخر تو كه سالي فقط يك بار مي آيي چرا اينقدر زود مي روي؟!تو مي روي و باز من مي شوم هماني كه يادم رفته تو آمده بودي و باز خواهي آمد و باز مي كوبم و باز دلم مي گيرد و باز به انتظارت نمي نشينم!
حالا كه آمده اي و زود هم مي خواهي بروي اميدوارم قدر بدانم حضور زيبايت را اي "ماه".
پس از نوشت نویس:
با این که این سال ها دیگر صدای پاهایش مثل روزهای خوب کودکی بلند نیست ، اما وقتی می آید باز هم مثل همان سال ها ، مثل همین سال ها و احتمالا مثل دیگرسال ها چنان بلند انديشانه دل را به پرواز در مي آورد كه يادم مي رود از روزهايي كه يادم رفته بود رمضاني كنم خود را.