پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰
گزیده ای از مطالب ویژه نامه دفاع مقدس

عارفانه هاي حاج رجبعلي دهنوي پدر 3شهيد و 2 جانباز

گفت وگويمان به لحظه هاي پاياني نزديک مي شود. کم کم غصه جدايي از اين خانه پرنور ومحبت دارد در دلمان جا خوش مي کند. چه قدر دل کندن از اين جا سخت است. انگار دل هايمان گره خورده است به خاک اين جا، به در و ديوار ساده خانه قديمي حاج آقاي دهنوي، به لحن مملو از محبت و عرفانش وقتي که توصيه مي کندمان به کار براي رضاي خدا، به انجير و سيب و شيريني هايي که حاج آقا در ظرف هاي ساده اش برايمان آورده است و از همه مهم تر به خودش که نه سواد چنداني دارد و نه جسم توانمندي اما کوه عرفان است و درياي محبت.ما که وقتي به اين خانه آمديم خبرنگار بوديم حالا بيشتر شبيه شاگرداني شده ايم که در محضر استادي بزرگ به تلمذ نشسته اند.از حاج آقاي دهنوي مي خواهيم برايمان دعا کند، اما او نکته اي را بيان مي کند که بازهم تا عمق جان ما را متاثر مي کند. من چه دعايي بکنم براي شما. ببينيد! امام زمان (عج) دعا مي کنند، ائمه اطهار (ع) دعا مي کنند. رهبر انقلاب دعا مي کنند، خيلي از آدم هاي خوب دعا مي کنند، اين همه نماز جماعت مي خوانند و بعدش دعا مي کنند. اين ما هستيم که بايد کاري کنيم تا دعاها شامل حالمان شود.

این مطلب در ۲ بخش داخل سایت روزنامه منتظر شده که من لینک هر ۲ بخش را گذاشتم.

۱- http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084704&type=9&year=1390&month=6&day=31

۲ - http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084705&type=9&year=1390&month=6&day=31

يک مرد با يک دنيا جذابيت
از همان زماني که در يکي از جلسات خاطره گويي بچه هاي يگان تخريب خراسان با شهيد ميرزايي آشنا شدم، احساس کردم گمشده‌ام را يافته ام. تنها با شنيدن حدود 2 ساعت خاطره آن چنان علاقه به اين شهيد در وجودم ريشه دوانده بود که احساس مي کردم سال هاست اورا مي شناسم. آن شب وقتي به خانه برگشتم تمام وجودم يک صدا از شوق آشنايي با مردي سخن مي گفت که اي کاش خيلي زودتر از اين ها مي شناختمش.احساس مي کنم ميرزايي گمشده خيلي از ماست.ما جوان هاي نسل سومي که هنوز هم محروم هستيم و نمي توانيم آشنا و بهره مند شويم از الگوهايي تمام عيار مثل ميرزايي.نمي دانم حکمت غربت ميرزايي در تمام سال هاي بعد از جنگ چيست.اما احساسي از درونم مي گويد ميرزايي ذخيره اي بوده است براي امروز براي من و خيلي از جوان هاي هم نسل من که بايد بشناسند ميرزايي ها را. ابعاد گسترده شخصيت اين شهيد گران قدر آن چنان پر جاذبه و تاثير گذار است که گمان مي کنم اگر هرکسي تنها يک بار از او بشنود، غرق در اقيانوسي بي کران مي شود با زيبايي هاي متعدد و گوناگون.ميرزايي عارف بود ، اما فقط عارف نبود ، ميرزايي مرد رزم و جنگ بود ، اما فقط مرد رزم و جنگ نبود.ميرزايي به قول سردار قاآني يکي از باصفاترين بچه هاي جبهه بود ، اما فقط با صفا نبود.ميرزايي روحيه اي بسيار شاد و شوخ طبع داشت ، اما او فقط اين هم نبود.واقعا توصيف ميرزايي برايم سخت است.يک مرد با اين همه جذابيت ؛ چه طور ممکن است؟!
 
مردي با ۱۶۰زخم يادگاري عشق
هنوز هم کردستان تو را به ياد دارد. چشم و گوش به جاي مانده از تو در «بستان» هنوز هم نه تنها مي بيند و مي شنود که روايت نيز مي کند. روايت از روزهاي غزل سرايي، عشق به رنگ خون و حماسه. فکه هنوز هم خاطره شکسته شدن کمر تو را به ياد دارد و فاو نيز روايت مي کند ماجراي شکافته شدن سينه و نفوذ گازهاي شيميايي به ريه ات را . باباي جبهه هاي عشق! هنوز هم نمي توان از ياد برد تو را و روزهايي را که با ۱۶۰ ترکش به يادگار مانده از سال هاي رشادت در خط مقدم عشق گذراندي. آري! هنوز هم يادمان هست که جنگ «محمد حسن نظرنژاد» را «بابانظر» جبهه ها کرد و هنوز هم از ياد نمي بريم تو را که سال ۵۸ براي خاموش کردن آتش افروخته به دست بيگانگان، راهي کردستان شدي و ۱۷ سال بعد در مرداد ۱۳۷۵ زماني که آثار متعدد از سال ها دلاورمردي در وجودت حکايت از جانبازي ۹۵ درصدي تو مي کرد، دوباره به اين ديار رفتي و چند ترکش به جاي مانده از سال هاي پرخاطره ات در همين ديار مسافر عرش کرد تو را!
 
اين جا خانه ۳ شهيد است و قطعه اي از بهشت

ساده نمي توان از کنارش گذشت، هر چند سال ها ساده گذشته ايم. به آساني نمي توان تحملش کرد، هر چند سال ها فکرش را هم نکرده ايم و از اين مهم تر ساده نمي توان دينش را ادا کرد، هر چند سال ها حتي قصد ادا کردنش را هم نکرده ايم. آري! من که حالا اين جا در جمع خانواده اي داراي ۳ فرزند شهيد هستم مي فهمم که سال ها مديون بوده ام، ولي...! اين جا انسان احساس کوچکي مي کند، البته «کوچک» اين جا واژه «کوچکي» است. شايد بتوان اسمش را گذاشت حقارت! آخر در اين شرايط انسان مي شود ذره اي در برابر کوه. کوهي از استقامت، کوهي از ايثار و کوهي از عشق. وقتي مادر شهيد به تو مي گويد با شنيدن خبر شهادت سومين فرزندش سر به سجده شکر گذاشته است، تمام معادلات مادي بر هم مي خورد. آن گاه که پدر شهيد از روزهاي تشييع پيکر و برگزاري مراسم ختم فرزندان شهيدش ياد مي کند و مي گويد:«براي شاد نشدن دل ضدانقلاب کوچک ترين ضعفي از خود نشان ندادم» نمي داني ديگر چه سوالي بپرسي. فقط يک نکته را خوب مي فهمي؛ خيلي بزرگند و خيلي کوچکي.

اين جا خانه اي است در همين حوالي، در همين شهر، در خياباني مزين به نام «شهيدان اعتمادي»، حاج آقا و حاجيه خانم اعتمادي که امروز در گذر سال ها گرد سپيد تجربه را روي سر و روي خود مي بينند، در اين خانه زندگي مي کنند. خانه اي که عطري خاص و شميمي پراحساس دارد. هنوز هم خانواده اعتمادي حضور محمد، علي و حسن را در خانه احساس مي کنند. حالا هم با گذشت ۲۵ سال از شهادت آخرين فرزند شهيد خانواده، «محمدجواد»برادر کوچکتر که در آن روزهاي نوجواني متکي به برادرانش بوده است، جاي خالي آن ها را به خوبي حس مي کند. اين را مي شود در آن لحظه اي فهميد که «محمدجواد» اشک مي ريزد و خاطره مي گويد و يا آن هنگام که بغض کلامش را قطع مي کند. من و تعدادي از همکارانم امروز به جمع خانواده شهيدان اعتمادي آمده ايم تا بشنويم از زندگي خانواده اي که ۳ جوانش را در راه اعتلاي انقلاب ما و حفظ نظام ما داده است.

این مطلب هم در ۲ بخش سایت منتشر شده است:

۱- http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084706&type=9&year=1390&month=6&day=31

۲- http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084707&type=9&year=1390&month=6&day=31

 
اين بچه هاي جهاد انسان اند يا فرشته؟

صداي سوت خمپاره ۱۲۰ از چپ و راست همه را متفرق مي کرد. حاجي فرياد زد: «سنگر بگير... بخواب...»

لحظه به لحظه تعداد خمپاره ها و گلوله هايي که از آسمان مي باريد، بيشتر مي شد. جهنمي شده بود خط آن روز. همين طور که به سمت سنگر مي دويدم با شنيدن صداي سوت خمپاره هر چند قدم يک بار خودم را به زمين مي انداختم و خيلي سريع بلند مي شدم و دوباره مي دويدم. در ميانه هاي راه بود که چشمم به سعيد افتاد. انگار نه انگار که اين جا خط مقدم است و از زمين و آسمان گلوله مي بارد. نشسته بود توي بولدوزرش و داشت خاک ريز درست مي کرد. با خود گفتم: «اين بنده خدا فکر کرده اين جا کارگاه ساختمانيه!»

فقط ۶-۵ قدم تا سنگر فاصله داشتم که يک خمپاره راست آمد خورد جلوي در سنگر و همه چيز را خراب کرد. گمان کردم که ديگر وقت شهادت ما هم رسيده است. اما آن جا دوباره سعيد توجهم را جلب کرد. بيلش را پر کرده بود و داشت به من نزديک مي شد. خيلي سريع خودش را به يک قدمي ام رساند و دکمه تخليه بيل مکانيکي را فشار داد. ديگر متوجه نشدم که چه اتفاقي افتاد. دو پا داشتم و دو پاي ديگر هم قرض گرفتم و خودم را به پشت خاکريز رساندم. سرم را برگرداندم که از سعيد تشکر کنم. اما ديدم که بيل بولدوزرش همان جور وسط زمين و آسمان مانده و خودش هم سرش را گذاشته است روي فرمان بولدوزر...

سنگر سازان بي سنگر! امروز ۲۴ سال از پايان جنگ تحميلي مي گذرد. اما در تمام اين سال ها کسي تعبير زيباتري از اين عبارت امام(ره) براي سلحشوران جهادگر پيدا نکرده است. همان مردان بي باک عرصه سازندگي و پيکار که گستره جهاد را از دل مناطق محروم تا خط مقدم جبهه کشاندند و فرهنگي ماندگار را خلق کردند.

http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084696&type=9&year=1390&month=6&day=31

ارتش : سرفراز از جنگ دیروز ، بصیر در جنگ امروز

فقط ۲ سال از پيروزي انقلاب اسلامي گذشته بود و هيچ کس فکرش را هم نمي کرد که يک نظام ۲ ساله بتواند ارتشي قوي با سازماندهي منسجم را به ميدان نبرد بفرستد. منطق هم همين را مي گفت. ارتشي که ۲ سال قبل به طور کامل متحول شده بود و پس از جدا شدن برخي فرماندهان و نيروهاي منافق و خائن، با فرماندهي و رزمندگي نيروهاي مومن و معتقد به خط امام روح ا...فعاليت مي کرد، حالا بايد عازم ميدان پيکاري سخت و گسترده براي دفاع از تمام ارزش هاي اين آب و خاک در برابر تمام جهان کفر مي شد. اما ارتش ما اثبات کرد که «ارتش حزب ا...» است. آن روز غيورمردان مومن ارتش اين مرز و بوم با دست خالي و عزمي راسخ ايستادند و جانانه ترين دفاع ممکن را به منصه ظهور رساندند. آن روز ارتش ما افتخارآفرين شد و با تقديم ۴۸ هزار شهيد در راه دفاع از خاک و ارزش هاي ميهن اسلامي نام خود را جاودانه ساخت. امروز نيز ارتش ما آماده تر و قدرتمندتر از هر زمان ايستاده است و سرود حضور خود را با نواي امنيت و آرامش براي همه ايرانيان در جاي جاي کشور طنين انداز مي کند. آن چه در گفت وگوي ما با حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد علي آل هاشم نماينده ولي فقيه و رئيس سازمان عقيدتي سياسي ارتش جمهوري اسلامي ايران مطرح مي شود نيز مبين همين مطلب است. او در اين گفت وگو ضمن تبيين نقش و جايگاه ارتش در سال هاي دفاع مقدس از تاثيرگذاري ويژه روحانيون در روند پيروزي هاي جنگ تحميلي هم سخن مي گويد و در نهايت بر اين نکته تاکيد مي کند که ارتش در جنگ نرم امروز نيز بصير و مقاوم ايستاده است.اهميت آگاهي کامل نيروهاي مسلح از مسائل سياسي نيز محور ديگري از سخنان حجت الاسلام والمسلمين آل هاشم در اين گفت وگوست.

http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=1084690&type=9&year=1390&month=6&day=31

وقتي امام از شکسته شدن حصر آبادان خوشحال شد خود را در بهشت احساس کردم
 
ورق زدن صفحات تاريخ ۸ سال جنگ تحميلي ما را در اولين روزهاي مهر سال ۶۰ به نقطه اي مي رساند که به اعتقاد بسياري از کارشناسان نظامي، نقطه عطف ۸ سال دفاع مقدس و زمينه ساز بسياري از پيروزي هاي رزمندگان اسلام در جنگ تحميلي بوده است. سال ۶۰ در اين روزها، رزمندگان لشگر ۷۷ خراسان به عنوان محور با همراهي چند يگان ديگر از سپاه و ارتش، عملياتي را با عنوان «ثامن الائمه(ع)» در منطقه آبادان انجام داد که در پايان به شکسته شدن حصر آبادان انجاميد. در تبيين اهميت اين عمليات تنها اشاره به ۲ نکته کافي است: فرمان تاريخي حضرت امام خميني(ره) مبني بر اين که «حصرآبادان بايد شکسته شود» و ديگري هم نام گذاري لشکر ۷۷ خراسان پس از پيروزي اين عمليات به عنوان لشکر ۷۷ پيروز ثامن الائمه(ع) توسط ايشان. امروز با گذشت ۳۰ سال از آن زمان به سراغ امير «منوچهر کهتري» يکي از فرماندهان اصلي عمليات ثامن الائمه(ع) رفتيم و در گفت وگويي ضمن يادآوري خاطرات آن دوران، درس هاي دوران دفاع مقدس براي امروز را نيز از زبان اين فرمانده ارتش شنيديم.
 
پر شکوه از سرخس تا چزابه روايت رشادت هاي شهيد خادم الشريعه
خرداد ماه سال ۱۳۳۷ بود که «محمد مهدي خادم الشريعه» در شهرستان سرخس چشم به جهان گشود. پدرش به دليل علاقه فراواني که به ساحت مقدس امام رضا (ع) داشت، به همراه خانواده به شهر مشهد عزيمت کرد و از آن پس محمد مهدي همسايه بارگاه ملکوتي امام رضا(ع) شد. دوران تحصيل را با موفقيت به پايان رساند و آغاز جواني اش با قيام و مبارزه مردم عليه رژيم ستمشاهي همزمان شد. ساواک بارها براي دستگيري مهدي نقشه کشيد اما هر بار با زيرکي او مواجه شد و در اجراي نقشه هايش ناکام ماند. پس از پيروزي انقلاب، نظم و مديريت تشکيلاتي اش باعث شد تا مسئوليت دفتر فرماندهي سپاه پاسداران خراسان را به او واگذار کنند. پس از آن، دوره فشرده خلباني را در تهران طي کرد و راهي جبهه هاي جنوب شد. در آن جا نيروهاي خراساني را در تيپ ۲۱ امام رضا(ع) سازماندهي کرد و به عنوان اولين فرمانده، مسئوليت رهبري اين تيپ را به عهده گرفت. حماسه آفريني هاي او و يارانش در چزابه چنان بود که پير جماران در وصفشان فرمود: «کار رزمندگان ما در چزابه درحد اعجاز بود.» و اين اعجاز به حول و قوه الهي از بازوان رزمندگان به ويژه بچه هاي تيپ ۲۱ امام رضا(ع) به فرماندهي اين سردار شهيد نمايان شد». محمد مهدي سي و يکم ارديبهشت سال ۱۳۶۱ در عمليات بيت المقدس به دست باغبان هستي گلچين شد و به ياران کربلايي اش پيوست. پيکر مطهرش را در حرم با صفاي امام رضا(ع) به خاک سپردند.
نوشته شده توسط محسن هوشمند در 19:48 | | لينک به اين مطلب